شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

هیژده / سیزده !!

عسلکِ مامان این روزها دائم مشق حرف زدن میکنی. هر روز صبح تا چشمای نازت رو از خواب باز میکنی بدون درنگ شروع میکنی به صحبت کردن به زبان خودت... از بین یه قطار اصوات ناز و بی معنی (!)، تنها کلمات معنی دار "هیژده "و " سیزده" اس. جالبه که اینا رو ما یادت ندادیم و از ترکیب حروف مختلف  تصادفا معنی دار شدن. این موضوع باعث یه بازی خنده دار توی خونه شده. هر بار که من و بابایی می شنویم که شما داری این کلمات رو میگی فوری ازت می پرسیم : " شادیسا ریاضی چند شدی؟" تو هم یا میگی هیژده یا سیزده!!!  و این بازی در مورد تمام دروس ادامه داره ... * وقتی ازت اسمت رو می پرسیم :‌ شادسا یا شادِسِ    * پوشک :‌ بوو...
30 مهر 1392

سفری یک هفته ای به لاهیجان

پنجشنبه ١٨ مهرماه به قصد اقامت یک هفته ای عازم شمال شدیم. هوا روزهای اول کمی سرد و در آخرین روزها به شدت گرم شده بود. به جز مریضی چند روزه بابایی ، بهمون خیلی خوش گذشت و یک هفته ای رو کنار خانواده ی بابایی سپری کردیم. جالبه که تو به محض ورود و دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ اونها رو شناختی و اصلا باهاشون غریبی نکردی. با اینکه دو ماه از آخرین باری که اونجا بودیم می گذشت. فقط مثل همیشه اولش کمی با عمو مجید غریبی کردی ولی بعد باهاش دوست شدی. بهتره که شرح سفر رو همراه با عکسا ببینیم: دس دسیییییییییییی   شادیسا در حال سخنرانی ! : " اَدَ ، بَدَ ، بودو "         پیاده ر...
29 مهر 1392

نهمین دندان : دندان آسیاب

وای وای وای  بالاخره دلیل بد خوابیدنها و گریه های بی دلیل شبانه معلوم شد. بعععععععععععععععله نهمین دندون دختر گلم روز شنبه سیزدهم مهرماه خودنمایی کرد. نازدونه ی مامان !‌همون روزبرای اولین بار بخاطر دندون در آوردن تب کردی و این تب تا یکروز ادامه داشت. قسمت سخت ماجرا اونجایی بود که هر کاری میکردیم به قطره استامینوفن لب نمیزدی!!! یعنی به محض دیدن قطره چکون لبهاتو سفت می بستی و سرت رو عقب میکشیدی. جالبه که حتی زمانی که قطره رو توی شربت آلبالو که خیلی دوستش داری حل میکردم باز هم لبهات رو باز نمیکردی و لیوان رو با دست پس میزدی!!! فردا صبحش خواستم که توی خواب بهت قطره بدم ولی فکر کنم تلخی اون باعث شد که تمام شیری که خورده ...
16 مهر 1392

یک روز پاییزی در پارک مادران

پنجشنبه یازدهم مهر با دوستانت و مامانهای گلشون در بوستان مادران قرار گذاشتیم. هوا واقعا دلچسب و عالی بود و یک روز خوب در کنار هم داشتیم. دوستانی که به این قرار دوستانه اومدن : افسانه جون مامان پارمین، نگین جون مامان مهرسا، ساناز جون مامان مهراد،‌ فرناز جون مامان الینا، ندا جون مامان آیهان،‌ الناز جون مامان کیان،‌ هدی جون مامان دینا،‌ غزل جون مامان امیر علی،‌ گلی (لیلا) جون مامان زهرا و لاله جون مامان آوینا که غزل و لاله و لیلا جون و نی نی های خوشگلشون رو برای اولین بار بود که میدیدیم. قرارمون ساعت ١٢ ظهر بود تا عصر.... دختر گلم از اونجایی که همیشه در روزهای مهمونی از استرسه اینکه دیر نرسیم (!) ص...
16 مهر 1392

شادیسا در گذر از سیزده ماهگی

فرشته ی نازم سیزده ماهگیت مبارک. به همین زودی، یک ماه از دومین سال زندگیت گذشت و دومین پائیز عمر زیبات رو آغاز کردیم. وروجک مامان! توی این یکماه یه عالمه شیرین کاری یاد گرفتی. خودت از روروئک میری بالا و توش می شینی، کمی بازی میکنی و بعدش بیرون میای!!!  اوایل که تازه بالا رفتن رو شروع کرده بودی یه پات بیرون روروئک گیر میکرد و یه پات رو می تونستی از توی سوراخ اون پارچه رد کنی اما الان دیگه حسابی ماهر شدی و گاهی موقع بیرون اومدن گیر میکنی! قبل از تولد یکسالگیت میخواستم روروئک رو جمع کنم ولی وقتی دیدم انقدر باهاش سرگرمی و دوستش داری دیگه منصرف شدم.    شرح بقیه شیطونیها ...
6 مهر 1392
1